دور باش اما نزدیک..
...من از نزدیک بودن های دور میترسم...
 
 


یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

بـه خـدا نـمــیـری از یا

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خیلی وقت دیگه نیستی بودنت شده یه حسرت

میرم و تنها میمونی که بشه برات یه عبرت

روزگاری دل ما هم گره خورده بود اما

من که شیدایم و تنها انشالله نباشی تنها

روزگار ما همینه,روزگار دل بریدن

میشینم تنهای تنها,از ته دل آه کشیدن

میروم و رو شونه هایم مونده یه نگاه خسته

پبش تو به یادگاری میذارم دل شکسته

میرم اما تو بدون که زخمیم,پرهام شکستن

من که رفتم اما قومی به امید تو نشستن

سهم من خاطره بود وحسرت یک دل پرخون

تو ولی خوش باش تا خوشحال میگذره شبهای مجنون


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1 AM :: توسط : MahtaB..


دوباره دلم شکست...از همان جای قبلی...

کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا.!

دیگر شروع نشوی.....کاش میشد فریاد بزنم: "پایان"...

دلم خیلی گرفته.....

اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد!

آدمها از دور دوست داشتنی ترند..........

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 11 PM :: توسط : MahtaB..

 

 آدم

آدم‌های ساده را دوست دارم. همان‌ها که بدی هیچ کس را

باور ندارند.

همان‌ها که برای همه لبخند دارند. همان‌ها که همیشه هستند،

 

برای همه هستند.

آدم‌های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعت‌ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.

بسکه هر کسی از راه می‌رسد یا ازشان سوءاستفاده می‌کند


 یا زمینشان

می‌زند یا درس ساده نبودن بهشان می‌دهد.

آدم‌های ساده را دوست دارم. بوی ناب "آدمیت" می‌دهند

 




 شب

 شب که بشه

میرم
یه آهنگ غمگین میذارم

چراغا
رو خاموش میکنم

آروم
زیر پتو میخزم

گوشیمو
برمیدارم

پسوردشو
میزنم

عکست
میاد رو صفحه

میچسبونم
به لبام

میخوابم
...

مثل هرشب....

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 3 PM :: توسط : MahtaB..

سهلاااااااااااااااااااااااااااااااااام........

رفقا عیدتون پیشاپیش مباررررررررررررررکا...

راستی حالا یه چیزی....

در جریانید که...نزدیک عید..توی خونه تکونی دلتون مارو بیرون نندازیداااااااااااااااااااااااا......

گفته باشم...!!!!



ارسال شده در تاریخ : شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 11 AM :: توسط : MahtaB..

به تماشای سوگند و به اغاز کلام

و به نام خدایی که در این نزدیکی هاست...

با نام و یاد خدایی که تماشاگر تمامی سوگند هاست..به یاذ سوگند ابدی دستانمان افتادم چقدر ساده!

چقدر بی تردید نزذیکی های بهار چشمانت بود..فقط چند ساعت مانده به تحویل دلم به چشمانت..یادت هست؟

درست نمیدانم از آن لحظه تا حال این چندمین گردش کره خاکی به دور افلاک است؟؟؟

ساعت شنی بی چاره ام خسته شد از این همه بی تقدیری ها...تا کی نوید آمدنت بهانه برای رویش شکوفه های بهار نارنج باشد مهربان بی وفای من ؟تا کی؟

داستان لیلی و مجنون هم دیگر دارد از یاد ها می رود...

÷س من چگونه اسطوره بودنمان را  در این بار باری دیگر بدون چشمانت باور تقدیر بی تقدیری هایم کنم؟

از تمام افسانه های تاریخی فقط همین را توانستم باور دختر بچه ی فروردین کنم که خدارا شکر رفتی و بار دیگر هرچه رشته بودم ÷نبه کردی...تمام شد!!!!!

 

یک اسفند دیگر به ÷ایان آمد تو هچنان به خیال خسته ام نوید بهار میدهی..بهاری که شاید تا فرداهایی نه چندان دور از راهی طولانی تر از اسطوره ی عشقمان فرا خواهد رسید..

گاهی می اندیشم به فرداهایی که نخواهد آمد..

به سوگندی که به حقیقت نخواهد رسید و...

حال هرچه من لغات را برای به تحریر درآوردن غربت دستانم گردهم بطلبم..تو هرگونه که باشی..بهار خواهد آمد..

روزی در همین نزدیکی ها..بی تو از راه می رسد بهار..

میخاهم به حرمت کهربایی چشمانت به احترام دستان بی مهرت سال نو را بهانه کنم برای رسیدن به تو..گاهی..بی تو از راه میرسد بهار......!

 

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 11 AM :: توسط : MahtaB..

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟!

پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 8 PM :: توسط : MahtaB..

تقصیر خدا نیس که ...

 

گاهی وقتا حواسش به من نیس ، دقیقا همون گاهایی که میخوامشا ؟

 

خب شاید پیشه اون اِسماییه که تو سجده بهش میگم .

 

خب شایدم اون مرسیایی رو که بهش گفتم رو هنوز یادشه و فک میکنه خوبه خوبم .

اصن شاید این دفه من ُ نمی بینه . میدونم دفه بعد لابد بیشتر هس!

تقصیر گریه ها نیس که ...

میدونم اشکا هم مسافرن ، مث ِ من ، باید مسیرشونُ طی کنن ... چه تنها چه جفت جفت کنار هم !

تقصیر بغضا هم نیس که ...

اونا جایی ندارن واس ِ موندن شاید اونام خونه شون همین گلوی ِ من ِ! چرا آواره شَن ؟!

تقصیر دلم نیس که ...

دل ِ دیگه ، گاهی تو اوج ِ قهقهه هاش میگیره ، گاهی تو اوج ِ گریه ها به یاد ِ لبخندی میخنده ...

دلها دیوونه اَن .. از دیوونه ها چه گله ای ِ ؟! گاهی به یکی بند میشه که شاید هیچوقت نفهمه یا شاید ...

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 11 PM :: توسط : MahtaB..

 


حالا که رفته ای.......

 

ساعتها به این می اندیشم که....

 

چرا زنده ام هنوز؟؟؟؟

 

مگر نگفته بودم بی تو میمیرم!!!!!

 

خدا یادش رفته اس مرا بکشد؟؟؟؟

 

یا تو قرار است برگردی؟؟؟؟؟

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 10 PM :: توسط : MahtaB..

 

 

 

 

 

 

؟

خب برو...

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو...

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟

برو...

تردید نکن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی

 

 

 

 

 صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میکشد

طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد

برو...

فقط برو...

 

 

 


 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 9 PM :: توسط : MahtaB..

 

همه چیز را یاد گرفته ام

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با پتو و بالشم ..بی صدا کنم ...

تو نگرانم نشو...همه چيز را یاد گرفته ام...

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی

یاد گرفته ام...نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم

تو نگرانم نشو

همه چيز را یاد گرفته ام

یاد گرفته ام که بی تو بخندم...

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....

یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....

یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...

که چگونه...

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...

و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....

تو نگرانم نشو

ولی...

فراموش کردنت را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 12 AM :: توسط : MahtaB..

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
دل تنگ... گاه دلتنگ میشوم.. دلتنگتر از همه... گوشه ای مینشینم و حسرت ها را مرور میکنم.. نمیدانم کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که... دلتنگترینم..؟؟؟؟!!؟
آخرین مطالب
نويسندگان